عازم یک سفر دور و دراز و دل خسته من باز هم پر ز نیاز
|
تو که رفتی و ندیدی دل من غمگین است
|
پای من سنگین است
|
دیده ام گشته پر آب ، " اشک من بدرقه راهت باد"
|
با تو ای همسفر جاده عشق
|
با تو ای همدم شبهای دراز
|
سخنی هست بگویم یا باز ، بگذارم که بماند یک راز
|
حرفها بر دل من سنگین است
|
تاب گفتار ندارم که دلم غمگین است
|
اشک برگونه من میلغزد
|
درد در سینه من می تازد
|
غم درون سینه باز فریاد زنان می گوید : تاب دوریت ندارم ، تو بیا با من باش
|
رفتی و با تو بهار از دل غمگینم رفت ،
|
نفس گرم تنم با تو گریخت
|
از زمانیکه تو رفتی دل من بارانی است
|
یک کبوتر دارم که برای نفست قربانی است
|
کاش من همسفر راه درازت بودم
|
کاش من پاکترین حس نیازت بودم
|
کاش من فلسفه روح نمازت بودم
|
تا که تفسیر شوم در روحت ، تا که تسخیر شوم در قلبت
|
اه افسوس ، افسوس که تو یک مسافری
|
و گذر ز معبر سینه ما ، کار دشواری نیست از برای دل تو
|
کاش میدانستی
|
رفتنت غربت غمگین من است ،
|
رفتنت عزای سنگین من است ...
|
کاش میدانستی ....
|
و ای کاش ...
|